یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه : امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...!بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه...بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد...روزی که نمره ها اعلام شده بود ، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود !اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود: کدوم صندلی ؟
مردی گلدون می فروخت
زنی نزدیک شد و گلدوناشو نگاه کرد-بعضی ها ساده بودن و بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتن
زن قیمت گلدون هارو پرسید
مرد جواب داد که قیمت همه اونا یکیه
زن پرسید: چرا برای گلدونایی که وقت و زحمت بیشتری بردن همون پول گلدونای ساده رو میگیری؟؟؟
مرد گفت : قیمت گلدونی که ساختم میگیرم.زیبایی رایگان است.
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران
شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه
شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک
لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی
لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده
بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله
شما یادتون نمیاد علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد! محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید
شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها
شما
یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه
اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد
شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی
شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه
شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر
شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین میدادن خر کیف میشدیم، هزار آفرین که میدادن خوده خر
میشدیم
شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم
شما یادتون نمیاد کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن
شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره
شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون
شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد
شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا
شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو....
شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه
و خیلی چیزای دیگه هست که شما یادتون نمیاد... ولی برای خیلیا به یاد می یاره که:
کودکی کجایی که یادت بخیر...
کودکان هندی به خاطر باورهای
والدینشان چه رنجها که تحمل نمی کنند!
گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس به نقل از خبرگزاری
"رویترز" حاکی است، در مراسمی عجیب در غرب هند، مردم برای تبرک دادن
کودکان خردسال خود و دور نگهداشتن آنان از بلایا، آنان را از بام یک محل مقدس به
پایین و روی پارچه ای که توسط افراد نگهداشته شده است می اندازند.
مردم شهر "ماهاراسترا" عقیده دارند با انداختن
کودکان از بلندی یک بنای پنجاه پایی که از دیدگاه آنان مقدس است کودکان آنان از بیماری
ها و دیگر بلایا به دور خواهند ماند.
این ساختمان 500ساله که محل دفن "بابا شیخ عمر صاحب
درگاه" است از نظر مردم محلی محلی مقدس به شمار می آید و کودکانی که از بالای
این بنا به روی پارچه ای که در پایین مردم آن را نگهداشته اند انداخته می شوند از کرامات
این شیخ بهره مند می شوند و از هیچ ناراحتی و معلولیت جسمی رنج نخواهند برد
روی میز صبحانهء شما این میوهها گذاشته شدهاند، که یکی را باید انتخاب کنید:
۱. سیب
۲. موز
۳. توت فرنگی
۴. هلو
۵. پرتقال
اولین انتخاب شما کدام خواهد بود؟
لطفاً خوب فکر کنید و به میز غذا حملهور نشوید!
این یک امتحان بزرگ است و نتیجۀ آن شما را متحیر خواهد کرد.
انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت.
باز هم فکر کنید و قبل از انتخابکردن به انتهای نامه نروید.
پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای نامه ببینید....
عجله نکنید، خوب فکر کنید!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با توجه به انتخاب شما...
سیب:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول سیب بخورد.
موز:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول موز بخورد.
توتفرنگی:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول توتفرنگی بخورد.
هلو:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول هلو بخورد.
پرتقال:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول پرتقال بخورد.
امیدوارم که باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتیجۀ این تست میتونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و انرژی و... راهنمایی کنه، پس نسبت بهش بیتفاوت نباش.
همچنین من میدونم که الان خیلی دلت میخواد که منو پیدا کنی....☻
خب تو دستت به من نمیرسه و نمیتونی منو پیدا کنی، چون من خودم الآن دارم دنبال اونی میگردم که اینو واسم فرستاده بود!
روز خوبی داشته باشی!
قبل از ازدواج:خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج:بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی:سحر خیز شدن
قبل از ازدواج:رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج:رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی:معتبر شدن
قبل از ازدواج:خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج:خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی:تقویت معده
قبل از ازدواج:استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج:کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی:ورزیده شدن
قبل از ازدواج:دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج:سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی:صله رحم
قبل از ازدواج:آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج:آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی:همدردی با مردها
قبل از ازدواج:گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج:دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی:مستقل شدن
قبل از ازدواج:ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج:ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی:آموزش ایستادگی
قبل از ازدواج:رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج:در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی:امنیت کامل
در زبان فارسی در واژهها عبارتی از یک زبان خارجی قرار دارد و شکل دگرگون شده آن وارد زبان عامه ما شده است به نمونههای زیر توجه کنید: زپرتی : واژة روسی Zeperti به معنی
زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاقهای روسی در ایران است در آن دوران
هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگران میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم
این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته
است. مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها
یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نچسب باشد، جملة
انگلیسی (I shall have به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف
خواندهاند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر
این واژة مسخره آمیز را برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و
چه بیگانه) به کار میبرند. از واژة روسی Cossani
Fossani به معنی
آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است. از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده
است. از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنی برگة دارای ضمانت گرفته شده است. از واژة روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و
واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است. یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند |
در
یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی
فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:سقراط
میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد:"لحظه
ای صبر کن.قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که
نامش سه پرسش است پاسخ دهی."مرد پرسید:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل
از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی،لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را
داری امتحان کنیم.
اولین پرسش حقیقت است.کاملا مطمئنی
که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در
موردش شنیده ام."سقراط گفت:"بسیار خوب،پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا
نادرست.
حالا بیا پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی"آنچه را که در موردشاگردم می خواهی به من بگویی خبرخوبی است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی
درموردآن مطمئن هم نیستی
بگویی؟"مردکمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟"مرد
پاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتیجه گیری کرد:"اگرمی خواهی به من چیزی
رابگویی که نه حقیقت داردونه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن
رابه من می گویی؟
چند روز قبل خانمی با شوهرش در منطقه چیذر تهران با ماشین حمل مواد(مثل ماشینهای مخصوص حمل مرغ و گوشت)تصادف میکنند.راننده ماشین بزرگ که مقصر بوده به شوهرمیگوید یک میلیون تومان بشما میدهم ولی به پلیس اطلاع ندهید.اگر مبلغ خسارت کمتر از این شد بعد با من تماس بگیرید تا پس بگیرم و اگر هم بیشتر شد به شما پرداخت خواهم کرد.زن و شوهرش به موضوع مشکوک میشوند چون ظاهر راننده اینقدر ثروتمند بنظر نمیرسید که یک میلیون تومان به آنها بدهد (خسارت ماشین هم خیلی کمتر از این بوده).زنگ میزنند پلیس راهنمایی رانندگی میاید و خلاصه مشکوک میشود از راننده میخواهند درب پشت را باز کند که راننده میگوید شما مجوز بازرسی ماشین من را ندارید اینها هم زنگ میزنند پلیس ١١٠ با مجور میاید.خلاصه ماشین را باز میکنند و با جسد پوست کنده حدود ١٠٠٠ گربه بدبخت مواجه میشوند.خانم از حال میرود و راهی اورژانس بیمارستان میشود.مامور ١١٠ هم با دیدن منظره لگد محکمی به راننده میزند و تا آنجاییکه خانم و شوهرش بعد میفهمند راننده اعتراف میکند که گربه ها را برای تهیه همبرگر به محلی میبرند.بیخود نیست گربه های محله های مختلف ناغافل غیبشان میزند.