پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

امامزاده...

فکرشو بکن اگه من یه امام زاده ای چیزی بودم چقدر پولدار میشدماهیییی روزگار.

هر دقیقه میومدن پول و طلا و چیزای گرون میریختن به پام,التماس میکردن,قربونم میرفتن,الگوشون میشدم,از این حرم ها واسم میساختن.نوچ نوچ نوچ مامانم امام زاده م نکرد دیگه.

ولی این مردم تا آدمو میگیرن ول نمیکننا.

هی پاچه منو میگرفتن و التماس و زاری و اینا میکردن,تا حاجت هم نگیرن که ولت نمیکنن,مثلا یه هزاری میندازن تو ضریح بع اندازه یه شمش طلا ازت توقع دارن.کار امام زاده ها هم سخته ها.

خدا حرف یکیشونو میخونه و حرف خیلیاشونو نه.

تازه ازت توقعات بیجا هم دارن هی میخوای واسشون مریض شفا بدی و واسشون شوهر پیدا کنی و کلی بدبختی دیگه.

دفه بعد یه امامزاده دیدم بهش یه خسته نباشی بگم.


بازم یه قربانی مونث..

آدم یه چیزایی میشنوه که دلش میخواد این امیر حسین رو بکُشه(فقط واسه رفع عصبانیت ها)

یه دختر هندی 9ساله رو مجبور کردن که با یه سگ ازدواج کنه.

یه قبیله ای نزدیک کلکته ی هندوستان هست که قبیله ای زندگی میکنن و واسه اینکه به قول خودشون روح شیطان رو از قبیله بیرون کنن این دختر بدبخت رو میخوان به گرگ بدن.

الان یعنی نمیشد یه پسر با گرگا ازدواج کنه؟

همیشه دخملای بیچاره باید قربانی بشن.

دیدین آخرشم همه به این نتیجه رسیدیم که امیر حسین رو خفه کنیم؟