پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

فقر

میخواهم بگویم ......

فقر همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

 فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

 فقر ، همه جا سر میکشد ........

 فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ..

عجب دنیایی شده...!

وضعیت تغذیه یک دختر مصری پزشکان را متعجب کرده است. یک دختر بچه مصری که غذایی جز گوشت نمی‌خورد در صورت عدم دسترسی به گوشت شروع به مکیدن خون خود می‌کند.
پایگاه خبری «مفکرة الاسلام» گزارش داد : خانواده این کودک از ترس اینکه مبادا به مکیدن خون اطرافیان نیز اقدام کند به یکی از شهرک های حومه قاهره نقل مکان کرده اند.
امیره دختر بچه ۱۰ ساله مصری در یک خانواده شش نفره و فقیری زندگی می‌کند. مادر این دختر که سرپرستی این خانواده را بر عهده گرفته است معلم مدرسه وبا درآمد پایینی است، چهار فرزند این خانواده نیز از کم خونی شدید در بیمارستان بستری شده اند.
تلاش پزشکان در علاج این کودک و کشف دلیل اعتیاد وی به گوشت بی نتیجه مانده است. امیره در هر وعده صبحانه و شام یک و نیم کیلو گوشت قرمز می‌خورد و وعده ناهار او یک مرغ با چربی فراوان است.
امیره با اشتهای زیاد گوشت می‌خورد و آن را یک سرگرمی‌لذت بخش می‌داند. اطرافیان این کودک از این هراسانند که اگر این کودک وعده غذای مطلوب خود را نخورد اقدام به خوردن هر گوشتی بکند.
مادر این کودک می‌گوید: امیره به مدرسه نمی‌رود، و من سالهای طولانی است که برای مداوای این کودک تلاش می‌کنم ولی تلاشهای پزشکان بی نتیجه مانده است.
با توجه به اوضاع بد مالی این خانواده ، فرماندار استان القلیوبیه اعلام کرد که هزینه وعده غذاهای امیره را که ماهانه ۱۰۰۰ جنیه مصری است دولت تقبل می‌کند.
این دختر که قیافه معصوم و شبیه فرشته‌ها دارد به تنهایی و جدا از دیگران زندگی می‌کند. اطرافیان این کودک از اطراف وی فرار می‌کنند و می‌گویند او شبیه حیوانات وحشی زندگی می‌کند

مردی به من نشـان بده تا روز پدر را به او شادباش بگویم

دوسـتان عزیز

:

نامه ای که در زیر میخوانید از سر دلتنگی توسط یک زن ایرانی نگاشته

. " !"در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:"زهرمار!"
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

مردی به من نشان بده تا "روز پدر" را به او تبریک بگویم

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت چنده خوشگله؟

شده. هر چند نکات مورد اشاره در این نامه ممکن است تا اندازه ای هم

گزافه آمیز باشد، اما واقعیتهای تلخی در آن ذکر شده که اندیشه برانگیز است

جعبه کفش

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟

در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.

ایرانیان در قیامت !!

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟» گفت: «می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم

شریعتی

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟''

محصلی در پاسخ فقط یک جمله نوشت: ''شجاعت یعنی این''

... و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داد و جلسه امتحان را ترک کرد.

برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشت و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند.

فکر می کنید آن دانش آموز چه کسی بود؟

دکتر علی شریعتی

آن مرد با اسب آمد !!!

جملات بومی شده!!!


تهران: آن مرد با ماکسیمای مشکی آمد


قم: حاج آقا تشریف آوردند

آبادان: آن مرد با عینک دودی ریبن آمد

زاهدان: آن مرد را کشتند

تبریز: آن مرد یاواش یاواش گلدی

مشهد: آن مرد با شمع آمد

خرم آباد: آن مرد مرد نیه، انه

سنندج: آن مرد سبیل دارد

اردبیل: آن مرد بار میبرد

قزوین: آن مرد با لبخند آمد

شیراز: آن مرد حال نداشت نیامد

 

رقت عمل ، دقت عمل

در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی‌ دانشکده پزشکی‌ دانشگاه تهران استاد به دانشجویان سال اول میگوید: به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی‌ هستید. ولی‌ برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید "دقت عمل" داشته باشید و هم "رقت عمل". همه شما باید این کار که من الان می‌کنم راا انجام بدهید اگر نه به درد این رشته نمیخورید و اخراج هسید!! سپس یک جسد وارد کلاس می‌کند و ناگهان انگشتش را تا ته در ماتحت جسد فرو می‌کند میگذارد توی دهانش و میمکد. و میگوید حالا شما هم باید همین کار را بکنید!! دانشجوها شوکه میشوند و اعتراض میکنند ولی‌ استاد میگوید الا و بلا باید بکنید وگرنه اخراج هستید. چند تا دخترها غش میکنند، پسرها بالا میاورند، ولی‌ با هر بدبختی هست همه دانشجوها آخرش انگشت در ماتحت جسد میکنند و میگذارند در دهنشان و میمکند.
استاد میگوید: هان. شما همه رقت عمل تان خوب بود ولی‌ دقت عمل نداشتید. شما همگی‌ انگشت اشاره را در ماتحت کردید و مکیدید ولی‌ من انگشت اشاره را در ماتحت کردم و انگشت وسط را مکیدم. سعی‌ کنید بیشتر دقت کنید!

کل کل، بیل گیتس و جنرال موتورز!

در یکی از نمایشگاههای کامپیوتر، از طرف بیل گیتس این سخنان در مقایسه صنعت کامپیوتر و اتومبیل مطرح شده بود: «اگر جنرال موتورز همانند صنعت کامپیوتر با تکنولوژی روز پیش می رفت امروز اتومبیل هایی با قیمت 25 دلار داشتیم که با یک گالن بنزین قادر بود 1000 مایل را طی کند.»

در جواب بیل گیتس کمپانی جنرال موتورز اینگونه پاسخ داده بود:

اگر جنرال موتورز مانند مایکروسافت پیشرفت می کرد امروزه اتومبیل هایی با این ویژگیها داشتیم:

1ــ بدون هیچ دلیلی اتومبیل شما 2 بار در روز داغون می شد.

2ــ هر بار که آسفالت جاده ها عوض می شد شما باید اتومبیل جدید می خریدید.

3ــ گاه و بیگاه در وسط اتوبان اتومبیل شما خاموش می شد و باید دوباره آنرا ری استارت می کردید!

4ــ گاه پیش می آمد با انجام مانورهایی مانند یک دور زدن ساده اتومبیل شما خاموش می شد و دیگر روشن نمی شد و باید موتور آن را عوض می کردید.

5ــ هر ماشین را فقط یک نفر می توانست استفاده کند مگر اینکه car95 یا carNT بخرید و برای هر سرنشین یک صندلی سفارش دهید.

6ــ مکینتاش اتومبیل هایی می ساخت که با خورشید کار می کردند و 5 برابر مطمئن تر و سریعتر بودند ولی فقط در 5% جاده ها می توانستید از آن استفاده کنید.

7ــ چراغ های هشدار اتومبیل حذف و به جای آنها یک هشدار کلی «بروز نقص فنی» ظاهر می گشت.

8ــ کیسه هوای اتومبیل قبل از عملکرد از شما می پرسید: «آیا مطمئنی!».

9ــ به طور ناگهانی اتومبیل شما را بیرون می انداخت و درب آن قفل می شد و شما مجبور بودید از آنتن اتومبیل آویزان شوید و در آن را با کلید باز کنید.

10ــ هر بار که جنرال موتورز اتومبیل جدید تولید می کرد باید رانندگان دوباره آموزش رانندگی می دیدند چون دیگر آن پدالها و ابزارهای کنترلی مانند قبل کار نمی کرد.

11ــ  برای خاموش کردن اتومبیل باید دکمه استارت آن را می فشردید!

نصایح زرتشت به پسرش

آنچه راگذشته است فراموش کن وبدانچه نرسیده است رنج واندوه مبر
قبل ازجواب دادن فکرکن
هیچکس راتمسخرمکن
نه به راست ونه به دروغ قسم مخور
خودبرای خود،زن انتخاب کن
تاحدی که می توانی،ازمال خوددادودهش نما
کسی رافریب مده تادردمندنشوی
ازهرکس وهرچیزمطمئن مباش
فرمان خوب ده تابهره خوب یابی
سپاس دارباش تالایق نیکی باشی
بامردم یگانه باش تامحرم ومشهور شوی
راستگوباش تااستقامت داشته باشی
متواضع باش تادوست بسیارداشته باشی
دوستداردین باش تاپاک وراست گردی
مطابق وجدان خودرفتارکن که بهشتی شوی
سخی وجوانمردباش تاآسمانی باشی
روح خودرابه خشم وکین آلوده مساز
هرگزترشرووبدخومباش
اگرخواهی ازکسی دشنام نشنوی کسی رادشنام مده
باهیچکس وهیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به توآسیب نرسد