پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

بستنی قیفی با طعم کاغذ!!!

اگه مطلب " نمیدونم اسمشو چی بذارم" رو خونده باشید! داستانی بود که واسه خودم اتفاق افتاده بود. این یکی مطلبی هم که گذاشتم در ادامه همون ماجرا واسم اتفاق افتاد، حیفم اومد که واستون ننویسمش!


تو مغازه نشسته بودم یه بنده خدایی که حدودا بیست و سه چهار سالش بود " این یه بنده خدای دیگه هست!" اومد و بستنی قیفی خواست. خوب منم پاشدم و یه بستنی از دستگاه واسش زدم. پولش رو حساب کرد و رفت. هنوز سر جام ننشسته بودم که دیدم دوباره برگشت و حرفش این بود:

.

.

آقا این بستنی که دادی کاغذش خرابه، لطفا کاغذشو عوض کن!

.

.

من حدود یک دقیقه هنگ کردم، هی فکر کردم این منظورش از کاغذ چیه؟؟!!!! بستنی قیفی که کاغذ نداره!!!!

یه کم به بستنی دقت کردم دیدم نونش!!!! زیرش شکسته شده!!!!!!!!!!

.

.

.

اون بنده خدا بعد از بیست و چند سال زندگی، هنوز متوجه نشده بود که اونی که زیر بستنی قیفی هست، نونه و خوردنی!!! نه کاغذ!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
patina دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://patina.blogsky.com

سلام عزیز
متنت خیلی ناز بود
بهم سر بزن

(ساناز) دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ http://alone111.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی؟
مرسی که به کلبه ی تنهایی های منم سر زدی
من آپم بدو بیا که منتظرتم

مهدی شیخیانی سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.chileh0.blogfa.cim

درود
شما را لینکیدم و خلیل را خبریدم!

ترنم شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://1tarannom1.blogfa.com

سلام من ترنم و خیلی خوشحال هستم و ممنون که به من سر زدین

مسعود سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد