پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

مردی به من نشـان بده تا روز پدر را به او شادباش بگویم

دوسـتان عزیز

:

نامه ای که در زیر میخوانید از سر دلتنگی توسط یک زن ایرانی نگاشته

. " !"در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:"زهرمار!"
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

مردی به من نشان بده تا "روز پدر" را به او تبریک بگویم

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت چنده خوشگله؟

شده. هر چند نکات مورد اشاره در این نامه ممکن است تا اندازه ای هم

گزافه آمیز باشد، اما واقعیتهای تلخی در آن ذکر شده که اندیشه برانگیز است

نظرات 1 + ارسال نظر
کتایون چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

خیلی زیبا بود. دوسش داشتم
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد