دوسـتان عزیز
:نامه ای که در زیر میخوانید از سر دلتنگی توسط یک زن ایرانی نگاشته
. " !"در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بودوقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
مردی به من نشان بده تا "روز پدر" را به او تبریک بگویم
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت چنده خوشگله؟
شده. هر چند نکات مورد اشاره در این نامه ممکن است تا اندازه ای هم
گزافه آمیز باشد، اما واقعیتهای تلخی در آن ذکر شده که اندیشه برانگیز است
خیلی زیبا بود. دوسش داشتم
مرسی