پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

نمی دونم اسمشو چی بذارم!!!

این چیزی رو که می خوام واستون بگم، چند روز پیش واسه خودم اتفاق افتاد، من که نمی دونم اسمشو چی بذارم!!!

تو مغازه نشسته بودم " شیرینی فروشی"، یه بنده خدایی اومد یک کیلو شیرینی تر خواست. منم رفتم و شیرینی رو واسش کشیدم. بعد از کشیدن شیرینی دیدم اون بنده خدا به زبون خارجی یه چیزایی میگه که من حالیم نمیشه!!" آخه من خارجی بلد نیستم!!!" کارگرمون" که خارجی بلده " رو صدا کردم تا بیاد واسم ترجمه کنه!!! هیچی ، اومد و ترجمه کرد و معلوم شد که اون بنده خدا از من می خواد جعبه شیرینی رو واسش کادو کنم!!!!!!!!!!!!!!!! حالا من از یه طرف مونده بودم بخندم یا گریه کنم! از طرف دیگه هرچی می خواستم اون بنده خدا رو قانع کنم که جعبه شیرینی رو کادو نمی کنن، قبول نمی کرد، "از اون اسرار و از ما انکار!!!". بالاخره، خوب ما هم که هدفمون رضایت مشتریه !!! مجبور شدیم یک جعبه شیرینی تر رو با هزار بدبختی واسه آقا کادو کنیم!!!" بنده خدا اونی که می خواد این کادو رو بگیره!!! حتما وقتی بازش کنه شوکه میشه!!! "

این ماجرا تموم شد ولی...

من اینو فهمیدم که: تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها...

نظرات 1 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد