پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

بازرگان و ماهیگیر

یک بازرگان موفق و ثروتمند، از یک ماهیگیر شاد که در روستایی در مکزیک زندگی می کرد و هر روز تعداد کمی ماهی صید می کرد و می فروخت. پرسید: چقدر طول می کشد تا چند تا ماهی بگیری؟ ماهیگیر پاسخ داد: مدت خیلی کمی. بازرگان گفت: چرا وقت بیشتری نمی گذاری تا تعداد بیشتری ماهی صید کنی؟ پاسخ شنید: همین مقدار برای سیر کردن خانواده ام کافی است.بازرگان متعجب پرسید: پس بقیه وقتت را چکار می کنی؟ ماهیگیر جواب داد: با بچه هایم گپ میزنم، با آنها بازی می کنم و با دوستانم گیتار میزنم. بازرگان به او گفت: اگر تعداد بیشتری ماهی صید کنی، می توانی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد آن قایق های دیگری بخری ، آن وقت تعداد زیادی قایق برای ماهیگیری خواهی داشت. بعد شرکتی تاسیس می کنی و این دهکده کوچک را ترک می کنی و به مکزیکوسیتی می روی و بعد ها به نیویورک و به مرور آدم مهمی می شوی. ماهیگیر پرسید: این کار چه مدتی طول می کشد و پاسخ شنید: حدود بیست سال. و بازرگان ادامه داد: در یک موقعیت مناسب سهام شرکت را به قیمت بالا می فروشی و این کار میلیون ها دلار نصیبت می کند. ماهیگیر پرسید: بعد چه اتفاقی می افتد؟ بازرگان جواب داد: بعد زمان بازنشستگیت فرا می رسد. به یک دهکده ساحلی می روی، برای تفریح ماهیگیری میکنی. زمان بیشتری با همسر و خانواده ات می گذرانی و با دوستانت گیتار می زنی و خوش می گذرانی. ماهیگیر با تعجب به بازرگان نگاه کرد. اما آیا بازرگان معنای نگاه ماهیگیر را فهمید؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد