پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

پنجره

سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت، پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند...

امامزاده...

فکرشو بکن اگه من یه امام زاده ای چیزی بودم چقدر پولدار میشدماهیییی روزگار.

هر دقیقه میومدن پول و طلا و چیزای گرون میریختن به پام,التماس میکردن,قربونم میرفتن,الگوشون میشدم,از این حرم ها واسم میساختن.نوچ نوچ نوچ مامانم امام زاده م نکرد دیگه.

ولی این مردم تا آدمو میگیرن ول نمیکننا.

هی پاچه منو میگرفتن و التماس و زاری و اینا میکردن,تا حاجت هم نگیرن که ولت نمیکنن,مثلا یه هزاری میندازن تو ضریح بع اندازه یه شمش طلا ازت توقع دارن.کار امام زاده ها هم سخته ها.

خدا حرف یکیشونو میخونه و حرف خیلیاشونو نه.

تازه ازت توقعات بیجا هم دارن هی میخوای واسشون مریض شفا بدی و واسشون شوهر پیدا کنی و کلی بدبختی دیگه.

دفه بعد یه امامزاده دیدم بهش یه خسته نباشی بگم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد